نگاهی به رمان «بهار در آینۀ شکسته» و ماریو بندتی

نگاهی به رمان «بهار در آینۀ شکسته» و ماریو بندتی

ماریو بندتی، در کنار دیگر نویسندگان معاصر ادبیات آمریکای لاتین، میراث‌دار و ادامه‌دهندۀ همان مسیری است که ساکنان این جغرافیا آن را شروع کرده و سختی‌هایش را تمام وجود لمس کرده و چشیده‌اند؛ یعنی درگیری روزمره با سیاست و سرکوب. او با زبانی ساده اما گزنده، مفاهیمی مثل سیاست، تبعید، عشق و انزوا را عمیقاً می‌شکافد. رمان بهار در آینۀ شکسته یکی از پخته‌ترین روایت‌های او از تبعید سیاسی و زوال روابط انسانی در دوران سرکوب است. این اثر نه‌فقط داستان یک خانوادۀ درهم‌شکسته، بلکه آینه‌ای تمام‌نما از یک ملت است؛ ملتی که شخصیت‌های داستان، صدای آن شده‌اند و پژواک این صدا در گوش خواننده می‌پیچد.

آشنایی با زندگیِ شخصی ماریو بندتی می‌تواند در درک بهتر این رمان راهگشا باشد. او در سال ۱۹۲۰ در پاسو د لوس توروس، اروگوئه، به دنیا آمد و به‌تدریج به یکی از چهره‌های مهم ادبیات و روزنامه‌نگاری آمریکای لاتین بدل شد. بندتی علاوه بر نویسندگی و شاعری، فعال سیاسی هم بود. او تمایلات چپی داشت و از انقلاب کوبا حمایت می‌کرد. در کنار نویسندگانی چون گابریل گارسیا مارکز و ارنستو ساباتو از استقلال پورتوریکو پشتیبانی می‌کرد. او سال ۱۹۷۱ به تشکیل ائتلاف چپ در اروگوئه به نام جبهه فراگیر کمک کرد تا نظام دو حزبی کشورش را که ۱۵۰ سال حاکم بود، به چالش بکشد. اما با کودتای نظامی سال ۱۹۷۳، جبهه فراگیر غیرقانونی اعلام شد و مجلۀ بندتی که مارچا نام داشت، توقیف شد و او ناچار شد وطن را ترک کند. بندتی سال‌های زیادی را در تبعیدی تحمیلی میان بوئنوس آیرس، لیما، هاوانا و مادرید گذراند، در حالی که همسرش در مونته‌ویدئو مانده بود و ماریو نمی‌توانست نزد او برگردد.

هستۀ اصلی رمان، دقیقاً مسئلۀ تبعید است. شخصیت اصلی داستان، سانتیاگو، روزنامه‌نگاری‌ست که در زندان به‌سر می‌برد و خانواده‌اش هم تبعید شده‌اند. برای او، انگار که زمان از حرکت ایستاده، اما بیرون میله‌ها زندگی در جریان است و عدم حضور سانتیاگو در این جریان، کم‌کم فراموش می‌شود. سانتیاگو هیچ نمی‌داند که همسر و دختر و پدرش روزهایشان را چطور می‌گذرانند. او سعی می‌کند با نامه‌نگاری، ارتباطش را با جهانِ آشنای قدیمی‌اش حفظ کند، اما آیا چند خط نامه کافی است؟ سانتیاگو آزاد می‌شود، اما خانه دیگر آن خانۀ سابق نیست. او حالا غریبه‌ای‌ست در مکانی آشنا. این تضاد، همان تبعید روانی‌ای‌ست که بندتی در زندگی واقعی تجربه کرده و آن را در پیکرۀ شخصیت سانتیاگو ریخته است.

رمان چند راوی دارد: سانتیاگو، گرسیلا، (همسر سانتیاگو)، دن رافائل (پدر سانتیاگو) و بئاتریس (دختر سانتیاگو). در این میان فصل‌هایی اضافه شده به نام تبعیدی‌ها، این فصل‌ها در واقع سرگذشت واقعی کسانی است که خودِ بندتی با آن‌ها معاشرت داشته است. همه‌شان تبعیدی هستند و از این رو، تلفیق این واقعیت و گنجاندن این فصل‌ها، به هستۀ اصلی رمان آسیبی نمی‌زد و اتفاقاً در خدمت داستان است و روایتش را برای مخاطب بیش از پیش واقعی‌تر می‌سازد.

این تکنیک چندصدایی، در کنار ساختار غیرخطی روایت، تصویر شکسته و چندلایه‌ای از واقعیت می‌سازد. عنوان کتاب، بهار در آینۀ شکسته، تنها یک استعار‌ۀ شاعرانه نیست؛ بلکه توصیفی دقیق از شیوۀ روایت است. هر قطعۀ آینه، بخشی از حافظۀ شخصیت‌ها یا زاویه‌ای از حقیقت است که آن‌ها تعبیرش می‎کنند. قطعاتی که باید در کنار دیگر بخش‌های آن قرار گیرد تا تصویری ناقص، دردناک، اما تا سر حد امکان، واقعی شکل بگیرد. این گسست عاطفی، بخشی از تراژدی عمیق‌تری‌ست که بندتی روایت می‌کند: تبعیدی که حتی پس از آزادی هم ادامه دارد. از یک مکان جغرافیایی تبعید می‌شوی و خیال می‌کنی که همه‌چیز ثابت می‌ماند تا بازگردی، اما حقیقت آن است که تبعید، پدیده‌ای است همه‌جانبه. حتی اگر دوباره به آن مکان برگردی، باز هم تبعیدی محسوب می‌شوی. چون در نبودت، همه‌چیز عوض شده است، آن هم با سرعتی باورنکردنی.

رمان به‌شدت سیاسی است، اما نه از راه شعار یا ترسیم تصاویرِ صریحِ سرکوب سیاسی. خشونت در این اثر، نه با صدای گلوله، بلکه در سکوتِ سردی است که حین شام‌های خانوادگی حضور دارد، در فاصله‌ای است که بین پدر و پسر ایجاد شده، در عدم ارتباط عاطفی با همسر است و در قضاوت‌های پنهان خودش را نمایان می‌کند. بندتی با ظرافتی مثال‌زدنی، نشان می‌دهد چگونه سرکوب سیاسی، بنیان روابط انسانی را متلاشی می‌کند. آن هم نه به روش‌های مرسوم مثل قتل و شکنجه، بلکه با فاصله‌ای که می‌تواند بین اعضای یک خانواده، دو رفیقِ شفیق، یا دو عاشق بیاندازد.

سبک نثر بندتی، ساده، روان، و در عین حال شاعرانه است. او از بازی‌های زبانی یا استعاره‌های پیچیده پرهیز می‌کند، اما با ظرافتی درخشان، می‌تواند تأثیری عمیق بر مخاطبش بگذارد. یکی از ویژگی‌های ظریف سبک بندتی، توانایی‌اش در ترکیب زبان محاوره و روزمره است با معنای پنهان. او لحن گفت‌وگوی روزمره را حفظ می‌کند، اما معنایی چندلایه را از دل آن بیرون می‌کشد؛ گویی دارد در گوش خواننده چیزی زمزمه می‌کند، اما آن زمزمه تا استخوان نفوذ می‌کند. این مهارت، حاصل سال‌ها نوشتن هم‌زمان شعر، داستان و مقاله است.

در بهار در آینۀ شکسته، بندتی نه فقط از زندان‌های فیزیکی، بلکه از آن سلول‌های پنهان‌تری می‌نویسد که آدمی ناخواسته در خودش می‌سازد؛ زندان‌هایی که نامشان خاطره است، شرم است، وطن است، عشق یک‌طرفه است و تبعیدی ناگزیر. تجربۀ بهار در آینۀ شکسته، همانند قدم زدن در خانه‌ای متروکه است؛ دیوارها هنوز بوی زندگی می‌دهند، اما ساکن‌ها دیگر آن آدم‌های سابق نیستند. صداها، نگاه‌ها، حتی لبخندها، همه بازتابی‌اند از زخمی که نه مرهم می‌پذیرد، نه فراموش می‌شود. او به ما نشان می‌دهد که وقتی آینه می‌شکند، تصویر نه‌تنها ناقص می‌شود؛ که گاهی اصلاً قابل بازشناسی نیست. آن‌چه در این رمان تجربه می‌کنیم، فقط روایت یک فرد یا یک خانواده نیست، بلکه پژواکی‌ست از تبعید جمعی، زوال اعتماد، و ناتوانی آدم‌ها در بازگشت به نقطۀ آغاز.

6 ماه قبل

پست‌های مشابه

دیدگاه و پرسش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

نگاهی به رمان «بهار در آینۀ شکسته» و ماریو بندتی

نگاهی به رمان «بهار در آینۀ شکسته» و ماریو بندتی

6 ماه قبل

دیدگاه و پرسش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

رویا راور

آخرین مقالات

5 مقاله اخیر را می‌توانید از این قسمت مشاهده نمایید.

بهترین مقالات

بهترین مقالات را می‌توانید در این قسمت ببینید.