تصنیف عمو انور؛ پژواکی از سکوت و رنج در آلبانی کمونیستی

تصنیف عمو انور؛ پژواکی از سکوت و رنج در آلبانی کمونیستی

«رئیس پلیس پرسید: چرا فرار کردی؟ گفتم: چون مرگ از زندگی در آلبانی بهتر است.»

تصنیف عمو انور پژواک‌های آلبانی کمونیستی صفحۀ 309

انور خوجه، در سال 1944 قدرت را در آلبانی به دست گرفت و استالین را الگو کرد و کشوری ساخت منزوی، عقب‌مانده، فقیر و درمانده. او با استفاده از سانسور و سرکوب، دست به حذف مخالفانش زد و هیچ صدایی نبود که علیه او برخیزد و درجا خفه نشود. انور خوجه قریب به 40 سال، مردم کشورش را در قفسی محبوس نگه داشت. رژیمش یکی از سخت‌گیرترین رژیم‌های کمونیستی اروپا به‌شمار می‌رفت. . خوجه همه‌چیز را تحت‌کنترل داشت؛ از سیاست گرفته تا زندگی شخصی مردم. فرهنگ و مذهب سرکوب شدند. حتی نسیم تغییراتی که در لهستان یا چکسلواکی وزیدن می‌گرفت – و گاه به سرعت خاموش می‌شد ــ به آلبانی نمی‌رسید. او آن‌قدر در پیاده‌سازی ایدئولوژی‌اش سخت‌گیر بود که حتی دیگر کشورهای کمونیستی و خودِ شوروی از حمایت او دست برداشتند. اما زمان آزادی مردم آلبانی هم فرا رسید؛ 11 آوریل 1985 موعد مرگِ او فرا رسید و مرگش مقدمه‌‎ای شد بر آزادی مردمانی که چهل سال زیرِ مشت آهنین او خرد شدند. مردمانی که می‌خواستند و حق داشتند زندگی کنند؛ بدون آنکه مجبور باشند تن به عقاید و تفکراتی رنگ‌باخته بدهند که آن‌ها را عقب نگه داشته و مانع رشد و بالندگی‌شان می‌شود. در آلبانی امید وجود داشت. هنوز سوسو می‌زد. رژیم دیکتاتوری خوجه شاید رفاه، آزادی، رشد و پیشرفت را از این مردم گرفته بود، اما هیچ‌گاه نتوانست امید را از آن‌ها بگیرد. آلبانیایی‌ها زندگی کردند، خندیدند، رقصیدند، شعر گفتند و در میان سیاهی‌هایی که این رژیم با آن ایدئولوژی خصمانه‌اش به ارمغان آورده بود، توانستند نوری باشند و تنها خودِ زیستن، نفسِ زیستن، بود که بر آن سیاهی چیره شد. خوجه مرد و تفکراتش و حزبش هم کنار رفتند. زندگی ماند.

تصنیف عمو انور، روایت همین آدم‌هاست. از استاد دانشگاه گرفته تا کفاش و راننده‌تاکسی، روشن‌فکر و دانشجو، همه‌شان به نوعی با این رژیم درگیر بوده‌اند و حالا بستری فراهم شده تا راوی رنجی باشند که رژیم خوجه بر آن‌ها تحمیل کرد. آلبانی در تاریخ پرفرازونشیب بعد از جنگِ دوم، انگار گوشه‌‎ای فراموش‌شده است. آلبانی مثل لهستان در 1956، یا پراگ در 1968، هیچ‌گاه جنبشی به خود ندید که نوید آزادی بدهد و نامش بر صدر اخبار بنشنید. رژیم خوجه و دستگاه پلیس مخفی‌اش که سیگورمی نام داشت، تمام ابعاد زندگی مردم را کنترل می‌کرد و دستگاه سرکوب به قوت خودش باقی مانده بود. تغییر فقط زمانی رخ داد که دیکتاتور مُرد و مردم نفسی راحت کشیدند. آلبر کامو در یادداشت‌هایش می‌نویسد: «با مرگ او شادی وصف‌ناپذیری شروع می‌شد. اما عذاب همین است؛ آن‌ها به موقع نمی‌میرند.»

مارگو ریمر، متولد ۱۹۸۵ در لهستان، روزنامه‌نگار و نویسنده‌ای است که سال‌ها به مطالعۀ تاریخ معاصر شرق اروپا پرداخته است. او نه‌تنها از دور، بلکه با رفتن به دل تیرانا، یادگیری زبان آلبانیایی و گفت‌وگوهای رودررو با صدها نفر، به کشف لایه‌های پنهان تاریخ آلبانی پرداخته است. انگیزه اصلی ریمر از پرداختن به این موضوع، مواجهه‌اش با سکوتی بود که پیرامون تاریخ آلبانی در فضای عمومی و رسانه‌ای اروپا وجود داشت. در سفری به تیرانا، متوجه شد که داستان بسیاری از مردم آلبانی هرگز شنیده نشده و رنج‌های آنان در دوران حکومت خوجه به ندرت در بیرون از مرزهای کشورشان بازتاب یافته است. همین خلأ باعث شد تا ریمر، که پیش‌تر نیز روی روایت‌های شخصی از دیکتاتوری‌های بلوک شرق کار کرده بود، تصمیم بگیرد روایت‌های زنده و انسانی از این دوره تاریک را مستند کند. بسیاری از روایت‌های کتاب از زبان زنان بازگو شده است؛ مادرانی که فرزندانشان را تنها بزرگ کردند، دخترانی که میان سکوت و افشاگری گیر افتادند و زنانی که بدن و هویت‌شان در معرض کنترل دولت بود. صدای زنان در این کتاب، تنها صدای قربانی نیست، بلکه صدای زنده ماندن، مقاومت و ساختن است.

آنچه این کتاب را از نمونه‌های مشابه متمایز می‌کند، زبان ساده اما عمیق آن و نزدیکی صمیمانه‌ای است که نویسنده با راویان برقرار کرده است. ریمر نه‌تنها مصاحبه‌گر، بلکه شنونده‌ای باحوصله است. برخلاف برخی آثار که لحنشان فاصله‌دار و تحلیل‌محور است، این کتاب اجازه داده خود افراد با زبان خودشان از تجربه‌شان بگویند؛ و همین باعث شده احساسات انسانی، شوک‌ها، مقاومت‌های کوچک و امیدهای پنهان با قدرت بیشتری به مخاطب منتقل شوند. ساختار اپیزودیک کتاب و لحن روایت‌گر آن، باعث می‌شود تا مخاطب بیش از یک عنوان تاریخی با متن درگیر شود. احتمالاً مخاطب فارسی‌زبان، متن را بیشتر درک کند و تصویری از وضعیت امروزش در آینۀ آلبانی ِ دهه‌های گذشته ببیند. تصویری که با تمام تلخی‌اش، می‌تواند امیدوارکننده باشد. اما از طرفی هم اخطاری برایمان دارد؛ آزادی هزینۀ گزافی دارد. هیچ زایشی بدون رنج نیست. سرنوشت مردم آلبانی بعد از خوجه هم چندان تعریفی نداشت. چرا که آن‌ها دنبال راه میان‌بر بودند. ناگهان سرمایه‌داری، با آن شمایل رنگارنگ و گول‌زننده‌اش خود را به آن‌ها عرضه‌ کرد و این مردمی که سال‌های سال رنج کشیده بودند و از همه‌چیز جا مانده بودند، تصمیم گرفتند خیلی سریع به هرچه می‌خواهند برسند، پس قانون را دور زدند، رفتند سراغ هرج‌ومرج. بی‌راه نیست اگر بگوییم این هم گردنِ خوجه است. در جایی از کتاب می‌خوانیم:

«انور خوجه می‌خواست به هر قیمتی انسان آلبانیایی نوینی خلق کند، اما هیولایی خلق کرد که پس از مرگ خوجه، با زیر پا گذاشتن همۀ قوانین خود را درگیر سرمایه‌داری کرد و به کوتاه‌ترین راه ها برای رسیدن به هدف و هر کاری که او را در سریع ترین زمان ممکن ثروتمند کند تن داد: موادمخدر، باج‌گیری و فحشا. انور خوجه انسانی ضعیف و شکست‌خورده خلق کرد که هیچ شناختی از جهان نداشت، هیچ نهادی از او پشتیبانی نمی‌کرد و از حکومت هیچ حمایتی نمی‌دید.»

تصنیف عمو انور

5 ماه قبل

پست‌های مشابه

دیدگاه و پرسش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تصنیف عمو انور؛ پژواکی از سکوت و رنج در آلبانی کمونیستی

تصنیف عمو انور؛ پژواکی از سکوت و رنج در آلبانی کمونیستی

5 ماه قبل

دیدگاه و پرسش

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

safir

آخرین مقالات

5 مقاله اخیر را می‌توانید از این قسمت مشاهده نمایید.

بهترین مقالات

بهترین مقالات را می‌توانید در این قسمت ببینید.